یک لحظه سکوت
لحظه هایی هستند
که هستیم
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم
انگار روحمان می رود
همانجا که می خواهد
بی صدا
بی هیاهو
همان لحظه هایی که
راننده ی آژانس میگوید رسیدین
فروشنده می گوید باقی پول را نمی خواهی؟
راننده تاکسی میگوید صدای بوق را نمی شنوی؟
و مادر صدا میکند حواست کجاست ؟
ساعتهایی که
شنیدیم و نفهمیدیم
خوندیم و نفهمیدیم
دیدیم و نفهمیدیم
و تلویزیون خودش خاموش شد
آهنگ بار دهم تکرار شد
هوا روشن شد
تاریک شد
چایی سرد شد
غذا یخ کرد
در یخچال باز ماند
و در خانه را قفل نکردیم
و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه
و کی گریه هایمان بند آمد
و
کی عوض شدیم
کی دیگر نترسیدیم
از ته دل نخندیدیم
و دل نبستیم
و چطور یکباره انقدر بزرگ شدیم
و موهای سرمان سفید
و از آرزوهایمان کی گذشتیم
و کی دیگر برای همیشه فراموش کردیم
" یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم"
*چند وقت پیش یکی ازم پرسید : " دوس داری چه کسی باشی؟ "
سوال خوبی بود
دوس دارم کی باشم....
یه عالمه جمله تو ذهنم بود
یه عالمه شخصیت
اما واقعا جوابه اون سوالو نمیدونستم
بهش فکر کردم
نزدیک یک هفته فقط دنبال جواب بودم
به جواب نرسیدم
پس
دست از فکر کردن برداشتم
قانع شده بودم که نمیدونم میحوام چه کسی باشم
ولی بعدش دیدم جواب همه جا بود
میخوام کسی باشم که قادره ببخشه ار تهه دل
میخوام کسی باشم که واسه دیگران اهمیت بیشتری قائله تا خودش
میخوام کسی باشم که بتونه هرچیزی رو درست همونطوری که هست بگه
میخوام کسی باشم که همه چیزو برای یه منطق درست رها میکنه
میخوام کسی باشم که بهترین های هرکسیو میبینه
میخوام کسی باشم که همیشه سعی میکنه آدم بهتری باشه
فکرکنم میخوام کسی باشم که همه ی اینارو داره
تا بلاخره بتونم دختری باشم که برای خوشحالی نیازی به وجود کس دیگه نداره
واسه اینکه یاد میگیرم چجوری تنهایی به این بازی ادامه بدم
*پایانم نزدیک است.....
نبودنم را تمرین کن!